- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
می روم با کـاروان امـا سرِ تـو ساربانم میکِشَم خود را به دنبالِ توگرچه خسته جانم هیچکس قادر نبود از پیکرت دورم نماید گر سرِ بر نیزه ات با من نبود ای مهربانم خندۀ کمرنگِ لبهایِ به خـون آغشتۀ تو می زند فریاد می خواهم کمی قرآن بخوانم ماهِ تابانم، مشو دور از کـنارم تا نمـیرم ای تمامِ حـاصلم با من بمان تا من بمانم گاهی ازمحمِل که می بینم سَرَت را رویِ نیزه میخورم حسرت چرا تو اینچنین و من چنانم جانِ خواهر سروِ بالایی که زینب داشت خَم شد از غمِ خشکیِ لبهایِ عطشناکت، کـمانم کاش تا دورانِ (هجران) بگذرد دیگر نمانده نَه قراری و نَه صبری و نَه طاقت نَه توانم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
نمی گویم زنوک نیزه با خواهرتکلم کن نگاهت پاسخ من داد، برطفلت ترحم کن اگرچه غـنچۀ بی آب، هرگز نشکـفد اما درِ فردوس را بگشا، به روی من تبسم کن به چشم خارجی ما را تماشا می کند کوفی به نی قرآن بخوان و رفع این سوء تفاهم کن اگربهر نماز شکر میخواهی وضو سازی نـدارم آب، با خاک سر زینب تیـمم کن تو قلب عـالـمِ امکانی و آگـاهی از قـلبم به دریا با نگاه خود بگو، کمتر تلاطم کن نگه با اختیار و اشک من بی اختیار آید زبرج نی نظرای ماه من امشب به انجم کن اگرچه کاسۀ صبر مرا هم کرده ای لبریز ز بهر حفظ جان کودکت با او تکـلم کن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
ای سرت چون ماه سرگردان به روی نیزه ها ازغمت خون عقده بسته در گلوی نیزه ها خاطرات کـربلا از پیش چشـمانم گذشت تا برآمد صوت قرآنت ز روی نیــزه هـا آمدی با سربه دیدارم که بر گردد، حسین دیدۀ مـردم ز محـمل ها به سوی نیـزه ها من فدای حنجرخشکت که نوشیدست آب گه ز جام دشـنه ها، گاه از سبوی نیزه ها از فــراق اکبــرت، قـلـب رقـیـه آب شـد کاش این دختر نگردد رو بروی نیزه ها ای مــؤیّـد! تا بـیـابـم آن سـر بـبـریـده را می روم با پای دل در جـستجوی نیزه ها
: امتیاز
|
ترسیم مصائب در راه کوفه و شام
اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند بی حرمـتـی به آیـنــه را بـاب می كـنند در قـتـلـگــاه، آن جـگــر تـشنـۀ تو را با مـشك هـای آب خـنـك، آب می كـنند لب های خـشك نیـزۀ خود را حـرامیان از خون سرخ توست كه سیراب می كنند عـكـس سـر بـریـدۀ عـبـاس را به نـی در چـشـم های اهـل حرم قاب می كنند این آسمان شب زده را ای هلال عشق هـفـده سـتـاره گـرد تو جـذاب می كنند هـفـده ستـاره مـعـتـكـف چـشـم هایـتـان سجـده به سمت قـبـلـۀ مهتـاب می كنند هـفـده سـتاره با كـلماتی ز جـنس اشك تفـسـیـر سـرخ سـورۀ احـزاب می كنند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
پَـر می کـشد دلـم به تـمـنـای نـیـزه ات دنـیـای دیگـری شده دنـیای نـیـزه ات جانی بده دوباره،به من نه به دخترت تا جـان نیـامده به لبـش پـای نیـزه ات تـرسانـده است فـاطمه کـوچک تو را خون های جاری ازقد و بالای نیزه ات با دست خطِ نـیـزه و خـونِ گلوی تـو افـتـاده است هر قـدم امضای نیزه ات چـرخـیـده است دیـدۀ ناپـاکـشان به ما این قـوم پـست بعـد تمـاشای نیـزه ات
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
آن شب دلم به شوق رخت پرگرفته بود جانـم ز هـجـر روی تو آذر گـرفته بود من دور از تو بودم و افسوس جای من نیزه سر تو را به روی سر گرفته بـود در دشت می وزیــد نـسیــم صــدای تـو و بــاز هم دل من و مــادر گرفتــه بود ای كشتـۀ فـتـاده به هـامـون عـزیـز تو آن شب دوبـاره مـاتـم معجـر گرفته بود دراین سفر رباب عجب دل شكسته بود قـنداقه را چه غمزده در بر گرفته بــود در حـسرتم هـنوز ولـی حـیف بـوسه ها از پـیـكـر تو نیـزه و خـنجـر گرفته بود شعـری ســروده ام به بلـنـدای نـیـزه ها امـا چــه آتـشی دل دفـتــر گـرفـتـه بـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با رباب
دارد به سوی تو نظر چشمان مَـردت اشک ازنگاهت پاک كن با دست سردت بی شک كه دشمن شاد میگردیم با این ابـروی درهم رفتـه و رخسـار زردت خود را برای بعد از این آمـاده تر كن چون تا كـنون بـوده سر آغـاز نبـردت الحـمـد لله، ذكـر لـب هـای تــو بــاشـد وقتی كه می بینی سر نی، رأس مردت راضی اگــر باشی به تصمیم خـداوند روز قیامت، حق اگر راضی نكردت! با صبر بعد از ذبح طفل شیر خوارت كی میرسد چون هاجری، محشر به گردت؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
بـیـا و درد دلـم را دوبــاره درمـان کن مـسیـر سخـت مـرا بـا نـگـاه آسـان کن صدای زخمی خود را به گوش من برسان مـرا ز نیـزه به یک یا اُخیه مهمان کن دلم گرفته برادر، برای خـواهر خویش بـیـا و بــاز تــلاوت کــلام قــرآن کـن اگر چه سنگ زنندت بـیــا و دشمن را ز معجزات نفـس های خود پشیمان کن هلال یک شبۀ من، که گـفـته رویت را به پشت ابرِ کـبودی چنین تو پنهان کن به اشک چشم یتـیـمان کسی نظر نکنـد گهی نگـاه ز نیـزه به اشک طفلان کن تـمام دور و بـرم پُـر شـده ز نامـحــرم نگـاه تُـنـد بر این اهـل نا مـسـلـمان کن حدیث غُـربت ما را همـیشه می خـوانـد حسین من به «وفائی» نگاه احسان کن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
آفتاب است و زمین آتش سوزنده شـده کوفه مرده است ولی فتنه در آن زنده شده دیگــر از حـد گـذرانـدند ستـمکاری را رذلی و پستی ونامردی و بیعاری را بـانـوان حــرم وحــی اسـیـرنـد اسـیـر کـفـر کـیـشـانِ ستم پیشـه امیـرند امیـر کوفـیـان اشـکفـشـانـند ولـی نـنگزده دست بـر دامن نامردی و نیـرنگ زده پیـشبـاز آمده، پـاداش بـه حـیـدر دادنـد نـان و خرما بـه عزیـزان پیـمبـر دادند آل خـورشیـد اسـیـر سپـه شـب بـودنـد شـهـدا منـتـظـر خـطـبـۀ زینـب بـودنـد کوفه با وسعت خود صحنۀ محشرشده بود محمل دخت عـلی منبر حیـدر شده بود شهر، با اُسکتوی زینب کبری، خاموش سر شـاه شهـدا نیـز بشد بر نـی گـوش اشک شوق است که جاری شده ازچشم حسین پای تا سرشده زینب شرر خشم حسین قلب بیـدادگـران یکسـره در تیـررسش خون جوشان خدا موج زند در نـفسش اهل کوفه! که به نامردی ضرب المثـلید دم ز تـوحـیـد زده، بنـدۀ لات و هُـبلیـد بسکه درعهد شکستن همگان مشهورید پیـش نا مـردتـرینـان جهـان منـفـوریــد بـا لـب تـشنـه امــام شهــدا را کُـشتـیـد پسـر خـون خـدا خـون خـدا را کُـشتـید سر بریدید ز مهمان به چه جرمی آخر؟ سم اسب وتن عریان به چه جرمی آخر؟ نیم روزی چـه بـه اولاد پیمبـر کـردید هـیجـده لالـۀ او را همـه پـرپـر کردیـد زخمهـا بـر جگـر عتـرت اطهار زدید کعـب نـی بـر بدن طفـل عـزادار زدید به ستمکاری و بیرحـمی، فـردید شما که به شیرخوارۀ ما رحـم نکردید شما پـاســخ آب کـه آب دم شـمشـیـر نـبـود حق طفلی که ننـوشیـده لبـن، تیـر نبود بـار دیگـر حـرم فاطمـه را سـوزانـدید تـن اطفـال مصیبـت زده را لـرزانـدید گرگها بر جگر آل عـلی چـنگ زدید کافران! چنگ زدید، ازچه دگر سنگ زدید؟ خواست درحنجرۀ کوفه شود حبس نفس نــاگـهـان سـیّـد سجّـاد نـدا داد کـه بس گـفت ای بر همه استـاد و ندیـده اسـتاد صبـر کـن شـام بـلا داد سخـن باید داد صبرکن عمّه که ما نهضت دیگر داریم کـاخ بیـداد و ستـم را ز میان بـرداریم لب فرو بست ولی بود شرارش به نهاد چشم بگشود ونگاهش به سر نی افـتاد جگرش پاره، دلش خون، ولی آرامآرام به مه یک شبهاش بر سر نی داد سلام ای هلالـم سـر نـی نـورفشان گردیـدی چـقـدر دیر عیـان، زود نهـان گردیدی از چه ای مشعل انوار خـدا! آیتِ نـور میدرخشی و نقاب تو شده خاک تنور؟ اشک در چشم گهربار تو پیداست حسین! هفده زخم به رخسار تو پیداست حسین! صوت قرآن تـو شد عقدهگشای دل من وحی تازه است که نازل شده بر محمل من کوفیانگرگصفت بر بدنت چنگ زدند به چه تقصیر به پیشانی توسنگ زدند؟ تا بگیرم به بر و توشه ز رویت گـیرم بوسه از صورت و رگهای گلویت گیرم کاش چون قامت من نیزۀ تو خم میشد کاش این فاصله بین من و تو کم میشد کاش شرح شب بگذشته به من میگفتی کـاش بـا فاطمـۀ خویش سخن میگفتی دل به دنبال سـر و دیـده سوی قـتلگهم نگـهم کن! نگهـم کن! نگهـم کن! نگهم نگهم سخت گره خورده به روی توحسین ساربانم شده رگهای گلوی تو حسین! عازمـم تـا کـه بـه دروازۀ شـامم ببری دوست داری به سوی مجلس عامم ببری پیش حکم توکجا جای درنگ است حسین؟ تنم آمادۀ کعب نی وسنگ است حسین! بـار بستـم کـه سـوی شـام بلایم بـبـرند با سرت پای همان تشت طلایـم ببـرند مـن که پیـغـامـبر خـون شـهـیدان تـوأم قصّه کوتاه؛ فقط گوش به فـرمان توأم
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
قـافـلـه قــافـلـه از دشـت بـلا مـی گـذرد عشق، ماتم زده از شهر شما می گذرد آه ای مـردم غــفـلـت زدۀ خــواب آلـود سَحَر از کوچـۀ خالی ز دعـا می گذرد روزهاتان همه شب باد که خورشید زمان برسرِ نیزه، سر از جسم جدا می گذرد چشمتان چشمۀ خون باد که بر ریگ روان کــاروان از بـرتـان آبـلـه پـا می گـذرد ننگِ پیـمـان شکـنی تا ابـد ارزانـی تـان که فرات عطش از خون خدا می گذرد می شناسیدش و از نام و نسب می پرسید؟ وای از این روز که بر آل عبا می گذرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
من آن یــاس کــبــود لاله پـــوشم که داغ لاله هــا شــد بـــار دوشم گـــرفــتــار غــــم و آزادۀ دهـــر خــریــدار بــلا و گـــل فــروشـم در این شهر غریب از مردمی هـا صــدای آشــنــا آیــد بـه گــوشــم سری خواند به روی نیـزه قــرآن که آوایش ز سر برده است هوشم گـمانم صوت قــرآن حسیـن است حسین است این و صوت او سروشم سـرت نـازم بـرادر جان حـسـینـم چـرا افکندی از جوش و خروشم تو اسـتادی و من شاگــرد دَرسَت که با قـرآن خود کـردی خـموشم به آیاتی که خـوانـدی بر سـر نی به راهـت تا نفـس دارم بکـوشـم نـریـزم تا به یـادت دامـنی اشـک به کـام خـشک تو، آبـی نـنـوشـم شهـید من دعـا کن خـواهـرت را کـه دیـبـای شـهـادت را بـپـوشـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
در زیر بـار داغ تو هر دم شکـسته ام مانـند کوه بودم و در هــم شـکـسته ام دیـدم هـمه به آیـنه ات سنگ می زنـنـد دیدم ترک نشسته به قـلـبم، شکسته ام این بار هم شکسته تر از قـبل دیـدمت این بار هـم ببـین دلِ از غـم شکسته ام آخـر به انـتهـا نرسـیدم که سال هاست در ابـتـدای سـورۀ مـریـم شکـسـته ام جبریل کو که اشک مرا میبرد به عرش؟ امشب بگو دو کاسۀ زمـزم شکسته ام ای خطبه خوان منبرنیزه، امام زخم! بنگر چسان ز داغ تو قدْ خمْ شکسته ام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
در آسـمـان فــراقـت، هـلال را دیــدم نـمـردم و سـرِ نـیـزه، هـلال را دیـدم منی که روی تو را بی بهانـه می دیدم به صد بهـانـه فـراق و ملال را دیدم دلم ز رأس تو جویای شام هجران شـد ز عـطر یاس، جـواب سـؤال را دیدم بدون شرح و بیان، وصف حال تو گویاست به زخم ابروی تو شرح حال را دیدم اگرچه گـیـسوی خاکستری کبابم کرد ز جـلـوۀ تو شـکـوه و جـلال را دیدم به من چو از سر نیزه نظاره میکردی نـگـاه مـلـتـمـس خــردسـال را دیــدم تـمـام داغ و فــراق تو داشت زیـبایی چرا که در رخ تو ذوالجـلال را دیدم مرا به مـجـلـس ابن زیــاد سـنجـیـدی زهیبتم به رخت وصف حال را دیدم چنان غم تو به ایراد خطبه ام وا داشت که خود صلابت یک سرو دال را دیدم منـم معـلّــم تـفـسیـر سـوره ی مــریـم که پــاره پـاره کـتـاب زلال را دیـدم ببین که دست خدا باسپاه کوفه چه کرد در این سـپاه شکست و زوال را دیدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
ای سربه من نگاهی من خواهر تو هستم کاین دم به کنج محمل در ماتمت نشستم تا صوت دلـربایت از روی نـی شنـیدم دیبـاچه سخـن را از حـرمت تـو بـستـم تا جـلـوه ی خدا را دیدم ز روی ماهت پیـونـد دیده و دل از غیـر حق گسـستم ای نـازنـین بـرادر قـرآن بخـوان برایم چـون عـاشـق صـدای داودی تو هستـم دیشب به یاد رویت تا صبح نـاله کردم زیـرا که بود کـوتـاه از دامـن تو دستـم گویا که بوده ای تو دیشب به نزد مـادر کاینسان زبوی عطرآن دلشکسته مستم "ژولیده" باردیگر برگو که گفت زینب ای سربه من نگاهی من خواهرتوهستم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
باران سنگ صاعقه تا زد سرت شکست سنگی زدند روی لبت گوهرت شکست یادت که هست رفتن عباس را حسین با رفتنش ستون همه لشکرت شکست یـادم نـمی رود تـه گــودال رفــتــی و با ضربه های چکمۀ دشمن پرت شکست حالا ببین که مثل خودت بین کوچه ها بال و پر و سر و کمر خواهرت شکست مـا را به نـام خارجـیان تا صدا زدنـد دیدم به چشم خود که دل مادرت شکست درمجلسی که روی لبت چوب میزدند دیدم هـزار بار دل همسـرت شکـست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
آورده ام در شهـرتان خاکـستـرم را آیـات بـاقـی مـانـدۀ بــال و پـرم را آورده ام ای کـوچـه های نامـسلـمان مـؤمن ترین فـریادهای حـنجـرم را دیشب مراعات حـسینم را نکـردیـد در کـوفه وا کردیـد پـای مـادرم را من آیه های در حجاب نـور هستـم خالی کنید ای چشم ها دور و برم را نـذر سـر این کـعـبـۀ بــالای نـیـزه درشهرتان خیرات کردم زیورم را من یک نفردر دوتنم اما دو روز است از دست دادم نیـمه ای از پیکرم را یک نیمه ام را روی دست نیزه بردید در محـمـل بی پـرده نـیم دیگرم را اما به تـوحـیـد نگـاهـم روی نـیـزه زیبـاتـر از هر روز دیـدم دلـبرم را
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
زلفـش رها بر شـانۀ لـرزان باد است بر نـیزۀ تنهـایی خود تکـیه داده است هر چند پیچیده است در عالم شکوهش معراج او بر روی خاک آن قدرساده است آن قدر آزاد است از هر قید و بندی... حتی به کهنه پیرهن هم تن نداده است یک روز روی شانۀ پیغـمبـر؛ اکـنون بالای نـیـزه بـاز در اوج ایستاده است دارد همین که سایه اش را از سـر نی باور کن این هم از سرعالم زیاد است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
بین نـماز، وقت دعـا گـریـه می كـنی با هر بهـانه درهمه جا گریه می كنی در الـتـهـاب آهِ خـودت آب می شـوی می سوزی وبدون صدا گریه می كنی هرچند زهر، قلب تو را پاره پاره كرد اما به یـاد كـرب و بـلا گریه می كنی اصلاً خود تو كرب و بلای مجـسّمی وقـتی برای خـون خـدا گریه می كنی آبِ خوش از گلوی تو پائین نمی رود با نـالـه های واعـطـشا گـریه می كنی با یاد روزهای اسارت چه می كشی؟ هرشب بدون چون و چرا گریه می كنی با یاد زلفِ خـونی سرهای نی سوار هر صبح با نسیـم صبا گریه می كنی هم پای نیـزه ها همه جا گریه كرده ای هـم با تـمام مـرثـیه ها گـریـه می كنی دیگر بس است "چشم ترت درد می كند" ازبس كه غرق اشك عزا گریه می كنی
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
آیـیـنــه زاده ام کـه اسـیــر ســلاسـلـم هجـده ستاره بر سـر نـیـزه مـقـابـلــم ما را زدنـد مـثـل اسیـران خــارجـی دارم هـزار راز نگـفـتـه در این دلـم چشم همه به سمت زنان یا به نیزه هاست غمگین ترین سوارۀ مجروح محـملم آتش گرفـت گــوشـۀ عـمـامه ام ولی زخم زبان به شعله کشیده است حاصلم مایی که باغ های جنان زیرپای ماست حالا شده خــرابــۀ این شهـر منـزلـم داغ رقـیــه پیــر نـمـود اهـل بیت را خـون لخته های کنج لبش گشته قـاتلم
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان حسینی
آتش زدن به خیمه ز بس ظالمانه بود صحرای کربلا همه غرق زبانه بـود تاکس میان خیمه نسوزد به اشک وآه زینب میان خـیمه و آتـش روانـه بـود سیلی امان نداد به طفـلان خسته جان رخسار کودکان همه پرُ از نشانه بود مقـصود خـصم کُـشتن آل رسول بـود سـیـلی و تـازیـانه زدن هـا بهـانه بـود شرمم کُشد که فاش بگویم ولی بپرس از لاله های گوش چرا خون روانه بود بُـردنـد از خـیـام حـرم دشـمـنـان دین گهـواره ای که جلـوۀ طفـلی یگانه بود وقتی شکـست سینۀ مـولا ز سُـم اسب آوای وا حسین به لـبـهـا تــرانــه بـود زینب به یاد تـوصیه های حـسین خود گـرم نـماز و ذکـر دعـای شبـانـه بود زان پس چراغ عشق وفائی نشد خموش سرهای روی نیـزه چـراغ زمانه بود
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
عالم همه محزون و پریشان حسین است شام است ولی شام غریبان حسین است از خـون جگـر لالـه فـشـانید که امشب در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است نازل شده قرآن همه در منزل «خولی» یا کوفـه پُر از نغـمۀ قرآن حسین است؟ دریا جگـرش سوخـتـه و آب شـده، آب لب تشنۀ لعـل لب عطشان حسیـن است ای بـاد بـه زخـم تـن اکـبـر که رسیدی آهسته بزن بوسه که این جان حسین است زینب نگهش بر قـد خـم گـشـتـۀ زهـرا زهرا نگهش بر تن عریان حسین است صحرای بلا گشته پُر از لاله و ریحان گلهاش همه زخم فـراوان حسین است در تشـنگـی روز جـزا چـشـمـۀ کـوثـر چشمیست که میگرید وگریان حسین است ازبسکه کریم است کریم است کریم است در مقتل خون شمر، ثناخوان حسین است ترسـم کـه بـه آتش بکشانـد همـه جـا را میثم که پُر از شعلۀ سوزان حسین است
: امتیاز
|